میگوید: دیماه ۵۷ بود، ما چند تا پسرعمو بودیم، شب اول با یک وانتبار رفتیم و سیم بوکسل را به مجسمه شاه در میدان باغملی کرمان بستیم، اما مجسمه سنگین بود و نیفتاد، شب دوم با کامیون خودم رفتیم و مجسمه را پایین کشیدیم، حالا از بین آن پسرعموها فقط من زنده هستم «سید محمد مهدوی فرزند سید جلال از خانوک».
مدیریت استراتژیک – کرمان؛ مهسا حقانیت: «سید اکبر» از همه پسرعموها بزرگتر و سردسته ما بود، میگفت کجا برویم؛ چکار بکنیم، اعلامیهها را چهطور پخش کنیم، یک شب هم گفت، برویم و مجسمههای شاه در شهر کرمان را پایین بکشیم. من با پسرعموهایم سید محمدعلی، سید احمد و سید مهدی و چند تا از بچههای خانوک قرار شد برویم مجسمه میدان باغملی را پایین بکشیم، مجسمه میدان آزادی را هم آقای محمد اسدی با کامیون ۱۰ چرخ پایین کشید و مجسمه میدان فابریک را هم یک گروه دیگر انداختند. شب اول با یک وانتبار رفتیم و سیم بوکسل را به مجسمه شاه در میدان باغملی کرمان بستیم، اما مجسمه سنگین بود و نیفتاد، شب دوم با کامیون خودم رفتیم و مجسمه را پایین کشیدیم، اما ماموران شهربانی فهمیدند و ما را دنبال کردند، ماشین من را هم شناسایی کردند، حالا از بین آن پسرعموها فقط من زنده هستم «سید محمد مهدوی فرزند سید جلال از خانوک» او یک انقلابی واقعی است بهمناسبت دهه فجر انقلاب اسلامی در دفتر مدیریت استراتژیک میزبان سید محمد مهدوی از مردان انقلابی و جانباز دوران دفاع مقدس بودیم، مردی که یک انقلابی واقعیست،. ۴۴ سال از پیروزی انقلاب گذشته است، سؤوالهای بسیاری در ذهن جوانان و نوجوانان ما درباره انقلاب وجود دارد، از همه مهمتر این سؤوال که چرا انقلاب کردیم؟ شاید شما هم این را شنیده باشید که وقتی میپرسیم چرا مردم انقلاب کردند؟ بعضیها میگویند: مردم شکمشان سیر بود و یا خوشی به دلشان زده بود که آمدند توی خیابانها و انقلاب کردند. آن طرف آبیها هم که با چنان زرق و برقی ایران قبل از ۵۷ را روایت میکنند و به تصویر میکشند، که این سؤوال در ذهن جوانان و نوجوانانی که آن دوران را ندیدهاند، پررنگتر میشود، چرا انقلاب کردیم؟ حالا ما از سید محمد مهدوی که در جریان انقلاب اسلامی حضور فعالی داشته است، میپرسیم چرا انقلاب کردید؟ وقتی نوار کاست پا درآورد مهدوی ۶۷ ساله که در دوران انقلاب اسلامی ۲۳ سال داشت، میگوید: بعد از اینکه کلاس ششم را تمام کردم، با توجه به اینکه خانوک ما مدرسه دبیرستان نداشت، بعد از کلاس شش با داییام سرکار رفتم و رانندگی یاد گرفتم. وی ادامه میدهد: بعد از اینکه از سربازی برگشتم، کامیون خریدم و کارمیکردم که انقلاب شروع شد و برنامه تظاهرات و راهپیمایی، ما هم از خانوک به کرمان میآمدیم، ماشین من را آن شبی که رفتیم مجسمه شاه را پایین کشیدیم، ماموران شناسایی کرده بودند. این یادگار انقلاب اسلامی میافزاید: یکبار راهپیمایان از میدان مشتاق به سمت میدان فابریک میرفتند، سوار کامیونم بودم، ماموران شهربانی دنبالم کردند، من با ماشین رفتم بین مردمی که راهپیمایی میکردند و ماموران فرار کردند و رفتند. مهدوی با اشاره به واقعه آتش زدن مسجد جامع کرمان توسط ماموران شاه و کولیها عنوان میکند: ما بچههای خانوک با بچههای ناصریه وسط خیابان ناصریه ایستادیم تا راه کولیها را ببندیم، مردم را در مسجد زده بودند، ما هم میخواستیم آنها را بزنیم، یکی از کولیها از دور آمد و چماقش را بالا برد و زد توی سرم. من را بردند اورژانس و سرم را بخیه کردند. با خنده جای بخیههای روی پیشانیاش را نشان میدهد که یادگارهای 40 سالهاند و ما را با خود به تظاهرات مردم در تهران میبرد، میگوید: با کامیون به تهران میرفتیم با بچههایی که تظاهرات میکردند از کوچهها شعار میدادیم « ازهاری گوساله، بازم بگو نواره، نوار که پا نداره» چون اظهاری که نخستوزیر ایران بود، گفته بود اینها مردم نیستند، ضبط صوت گذاشتهاند روی پشت بامها و صدای آن را بلند میکنند. از هیچ چیز نمیترسیدیم از مهدوی میپرسم چه شد که انقلابی شدید، پاسخ میدهد: بابای ما آخوند بود و مسائل دینی را به ما میگفت، وقتی تظاهرات شد، عمویم که او هم روحانی بود، گفت امام فرموده باید به خیابانها بروید و بر همه واجب است به تظاهرات بروند حتی اگر شهید شوید، عمو، بزرگ ما بود و از او درس میگرفتیم. این مرد انقلابی در کرمان تصریح میکند: ما در خط امام بودیم و عمو دستورات امام را به ما میداد، خودش هم عصایش را بهدست میگرفت و همراه ما به تظاهرات میآمد. مهدوی درباره حال و هوای مردم خانوک در بحبوبه انقلاب میگوید: دستهای از مردم در خانوک زندگی میکردند که از همان اولشاه دوست بودند، همیشه با اینها بحث داشتیم و همیشه زد و خورد میکردیم، اما ما امامدوستها زیادتر بودیم و همیشه برنده میشدیم، انقلاب که شد اینها ماستها را به کیسه ریختند و جرات نکردند، کوچکترین بیاحترامی بکنند. از آقا سید میپرسم، وقتی برای تظاهرات میرفتید و یا آن شبی که رفتید مجسمه شاه را پایین بکشید، ته دلتان از ماموران و ساواکیها نترسیدید، میگوید: خدا شاهده نمیترسیدیم، اصلا ترس در وجود ما نبود، هرشب جلسه خصوصی در خانه پسرعمویم بود و اعلامیهها را از تهران میآورند و به ما میدادند، اما هیچوقت نترسیدیم. وی ادامه میدهد: ما خانوکیها بهصورت خانوادگی و زن و مرد برای تظاهرات میرفتیم، زنها هم در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکردند، پسرعمویم سید مهدی علمدار راهپیماییهای کرمان بود و پرچم بهدست به خیابان میرفت. این یادگار انقلاب اسلامی بیان میکند: وقتی مردم فهمیدند مجسمههای شاه را پایین کشیدیم، خیلی خوشحال شدند، ما را تشویق کردند و میگفتند شما چهطور جرات کردید این کار را بکنید. مهدوی میافزاید: نیمههای شب بود که برای پایین کشیدن مجسمهها به خیابان رفتیم، همه خواب بودند، وقتی مجسمه افتاد بچههای خانوک از خوشحالی نمیدانستند چهکار کنند. وی عنوان میکند: وقتی مجسمههای جدید توی میدانهای شهر را میدیدم، خیلی خوشحال بودم، مردم هم برای ما دعای خیر میکردند که مجسمههای شاه را پایین کشیدیم، چون قبل از اینکه مجسمهها را بیندازیم، بعضیها به ما میگفتند، مگر میتوانید با این همه مامور ساواک این کار را بکنید، نابودتان میکنند و ما میگفتیم به امید خدا میرویم، اگر شهید هم شویم چه بهتر. چرا انقلاب کردیم؟ اما پاسخ آقا سید را بخوانید به این سؤوال که چرا انقلاب کردید، او تصریح میکند: در شیراز سرباز بودم، بیحجابی در شیراز خیلی زیاد بود، از طرفی هم در دژبانی کار میکردم و میدیدم وقتی شاه و شهبانو به شیراز میآیند به بهترین هتلها و مکانها میروند و از آنها پذیرایی میکردند، اما به ما نهار هم نمیدادند، از همان روزها از شاه متنفر شده بودیم و وقتی زمان انقلاب میگفتند، شاه بد است، میگفتیم حرفهایی که انقلابیها میزنند، راست است و ما این مسائل را با چشم خود دیدهایم. وی تصریح میکند: هرکس کوچکترین بیاحترامی به شاه میکرد بازداشت و زندانی میشد، هیچکس جرات حرف زدن علیه شاه را نداشت. مهدوی ادامه میدهد: خدا شاهد است قبل از انقلاب هیچی نبود، نه کسی تلویزیون داشت و نه یخچال در خانهای بود، مثلا ۶، ۷ خانواده در یک خانه زندگی میکردند، هرکدام یک، دو اتاق در یک خانه داشتند. وی عنوان میکند: تمام زندگی ما از دسترنج پدرها بود که کشاورزی میکردند و از نظر مالی هیچ امکاناتی نداشتیم، الان امکانات خیلی خوب است، اگر وضعیت نامناسب آن روزها را دیده بودید، الان زمینها را سجده میکردید. مهدوی اضافه میکند: آب لولهکشی حتی در شهر کرمان هم نبود، وقتی به خانه قوم و خویشمان در کرمان میآمدیم، از چاه با چرخ و فلک آب میکشیدند و یا با گاری 20 لیتریهای آب را میآوردند و به مردم میفروختند، بعضیها هم که میتوانستند از حسینآباد آب میآوردند. از بیبیمعصومه قابله تا اورژانس هوایی در خانوک وی درباره شرایط خانوک قبل از انقلاب هم میگوید: یک آسیاب آبی در خانوک داشتیم که توربین به آن وصل بود و برق خانهها و کوچهها را تامین میکرد. مهدوی عنوان میکند: خدا شاهده من آن زمان را دیدهام، میخواستیم با کامیون تا جیرفت برویم باید مسیر دو ساعته را ۲۴ ساعته میرفتیم از بس راه خراب بود و هیچ روستایی هم راه نداشت و با حیوان باید به روستا رفت و آمد میکردیم، الان راهها خیلی خوب شده است. وی یادآور میشود: آنهایی که قبل از انقلاب حقوق میگرفتند و اربابها که نوکر شاه بودند، آن دوران برای آنها خوب بود، اما برای دیگران خیلی سخت بود. مهدوی درباره امکانات بهداشتی و درمانی در خانوک قبل از انقلاب هم میگوید: دو تا دکتر داشتیم که هفتهای دو، سه روز از زرند به خانوک میآمدند، نسخه آنها هم یک قرص سرماخوردگی بود، نه خانه بهداشت داشتیم و نه هیچ چیز دیگری. وی تصریح میکند: بیبی معصومه هم قابله روستا بود که موقع زایمان زنان روستا میآمد، گیرمالها هم دست و پای شکسته را جا میانداختند، اما حالا بیمارستان و اورژانس در خانوک داریم، دایی خودم برای ساخت بیمارستان کمک کرد و آمبولانس هم خریداری شده و حتی به فکر آمبولانس هوایی برای خانوک هستند. آیا انقلابیون از انقلاب ناامید شدهاند؟ از این مرد انقلابی میپرسم، وقتی مشکلات امروز را میبینید، هیچگاه بهخودتان میگویید، ای کاش انقلاب نکرده بودیم، مهدوی قاطعانه میگوید: هیچوقت از ایده خودمان برنمیگردیم و همیشه در خط امام و در خط رهبری هستیم. وی اما از عملکرد بعضی از مسؤولان که موجب نارضایتی مردم شدهاند انتقاد میکند و میافزاید: عدهای روی کار آمدهاند که واقعا نمیتوانند، مملکتداری کنند، با کارهایشان مردم را ناراضی میکنند. مهدوی تصریح میکند: مردم از نظر اقتصادی ناراضی هستند، حقشان هم هست، مشکلاتشان زیاد است، اگر مردم راضی باشند، پشتیبان و همیشه همراه مدیران هستند، اما وقتی مشکل اقتصادی داشته باشند چکار باید بکنند. این یادگار انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس از از مسؤولان میخواهد خدمتگزار مردم باشند و خطاب به آنها میگوید: تا میتوانید مردم را راضی نگه دارید، به اقتصاد مردم برسید، شغل برای جوانان ایجاد کنید. مهدوی تاکید میکند: این جوانان از بیکاری دنبال برنامههای ضدانقلابی میروند، اگر کار داشته باشند هیچوقت دنبال این کارها نمیروند باید شغل و مسکن برای جوانان فراهم شود و مسؤولان باید خدمتگزار این ملت باشند، زیرا مردم ایران بهترین ملت هستند و در جهان مثل این ملت نیست. وی فضای مجازی و اینستاگرام را در تحریک جوانان موثر میداند و میافزاید: فضای مجازی این بچهها را بدبخت میکند، آمریکاییها هنوز نوانستهاند جلوی کرونا را بگیرند، بعد بچههای ما را تحریک میکنند که اغتشاش کنند. دور افتخار با کامیونهای عراقی مهدوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت کمیته انقلاب برای در دست گرفتن واحد موتوری به این نهاد رفت، اما با آغاز جنگ تحمیلی از کمیته استعفا داد و به سپاه رفت. در جنگ هشتساله نیز ۷ بار به جبهه رفت، او به بیان خاطرات جالبی از فتحالمبین میپردازد و میگوید: روز بعد از عملیات 9 تا ماشین کامیون «ایفا» را از عراقیها غنیمت گرفتیم، بچه خانوکیها پشت کامیونهای غنیمتی نشستند و دور میدان اندیشمک با چراغهای روشن بوق میزدیم و بعد به مقرمان در دوکوهه رفتیم. چه چیزی از سفره انقلاب نصیب آقا سید شد؟ اما نکته جالبی که در زندگی آقا سید این مرد انقلابی وجود دارد، این است که او هم مانند بسیاری از انقلابیهای واقعی و رزمندگان واقعی هیچگاه بهدنبال برداشتن لقمهای بیشتر از بقیه از سفره انقلاب نبوده است، چهار تا فرزند دارد، همه آنها تحصیلکرده هستند، اما فقط یکی از دخترهایش معلمی میکند، آن یکی دخترش خانهدار است و دو تا پسرهایش هم کار دولتی گیر نیاوردهاند و شغل آزاد دارند. مهدوی تاکید میکند: هیچ چیزی از انقلاب نگرفتیم، ترکشها هنوز در بدنم هستند، اما جانبازی را هم به من ندادند، فقط وقتی چند سال قبل سرطان گرفتم، 5 درصد جانبازی به من دادند، چون خودمان نرفتیم دنبال این چیزها، پسر عمویم جانباز شیمیایی بود، 20 روزه تومور مغزی جانش را گرفت و فوت کرد، اما او هم جانبازی نگرفته بود. لیدری عمه نصرت در راهپیماییها مردان خانوک در جبهه و جنگ هم حضور پررنگی داشتند و زنان خانوک هم در پشت جبهه یار و یاور رزمندگان بودند، مهدوی درباره عمهاش که او هم یکی از زنان انقلابی بود، میگوید: عمه نصرت شیرزنی بود، در تظاهرات سردسته خانمها بود، چادرش را سرش میکرد و میآمد جلو و میگفت، برویم، طرفداران شاه میگفتند، جاوید شاه، ما میگفتیم، مرگ بر شاه. وی ادامه میدهد: عمه نصرت همراه با مادر علی زادخوش که حاجقاسم به او لقب چریک پیر را داده بود، نانهایی که زنان روستا میپختند را بستهبندی میکردند و با کامیون برای رزمندگان میفرستادند، پیرزنها حتی تخممرغ مرغهایشان را برای رزمندگان جمع میکردند، هیچکس هم هیچ توقعی نداشت هرچه در توانش بود، کمک میکرد. و…نظیر چنین مردان بزرگی بودند که در خط امام توانستند انقلاب اسلامی را با تمام سختیها و خونهایی که ریخته شد، به ثمر برسانند تا انقلابی ماندگار و الگوی دنیا شود. پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب